در کتاب آمده است: «پروانه» دختر جوانی است که از مرد مورد علاقة خود «علیاصغر محمودنیا» بیخبر است. طبق گفتههای دیگران علیاصغر از طریق تلویزیون عراق هنگام اسارت صحبت کرده است. پروانه خاطرات خود را از بودن با علیاصغر نوشته است و مدت شش سال است که از او بیخبر است. او با اصرارهای پدر و مادر علیرغم میل باطنی بامردی به نام «مجید» ازدواج میکند؛ اما حاصل ازدواج آنها سردی و دوری پروانه از مجید، و احساس بدبختی مجید است.